برای کشف راز، نخست باید خودمان را بشناسیم. این «خودشناسی» زمانی اتفاق میافتد که قلم و کاغذ را برداریم و برای خودمان قیمت تعیین کنیم. هیچ مقاومتی از خودتان نشان ندهید و نگویید: «مگر میشود آدم روی خودش قیمت بگذارد؟!»
یک روز «راز» را پیدا کردم. آن روز چشمانم را باز کردم و آن را دیدم. راز، با ماجرایی ساده خودش را به من نشان داد. آن روز در دفتر کارم نشسته بودم که یکی از همکاران بیمه وارد دفتر شد. دعوتنامهای از کیف اش درآورد، آن را به من نشان داد و گفت: «من به این سمینار دعوت شدهام.» در آن لحظه حسی در درونم شکل گرفت؛ نمیدانم حس حسادت بود، رقابت یا حتی کنجکاوی! ولی هرچه که بود باعث شد تا بادقت به شماره تماس روی دعوتنامه نگاه کنم. با وجود آنکه بهیاد سپردن مطالب برایم دشوار است، بارها و بارها آن را در ذهنم تکرار کردم تا فراموشش نکنم. ذهنم درگیر بود که این سمینار چیست و چرا من به آن دعوت نشدهام؟ سرانجام دوستم خداحافظی کرد و رفت و من بیدرنگ گوشی تلفن را برداشتم و زنگ زدم.
مرتب سازی براساس :